درد حزین ...
ارسال شده توسط خادم الشهدا در 89/10/17:: 7:40 عصربرای معرفت حسین باید حسینی بود ...
برای معرفت زینب باید زینبی شد ...
باید رنج ها و سختی ها را تحمل کرد و گفت : « ما رایت الا جمیلا ... »
---------------
پ.ن : ما رایت الا جمیلا ...
پ.ن : به خدا در هوس دیدن شش گوشه دلم تاب ندارد ...
آفتاب کرامت ...
ارسال شده توسط خادم الشهدا در 89/9/30:: 10:19 عصرامام آفتاب کرامتی است که خود را از ویرانه ها نیز دریغ نمی کند.(1)
اگر هنوز انسانیت در تو نمرده باشد ویرانه وجودت از انوار نورانی وجود امام بی نصیب نخواهد بود.
مگر نبود «زهیر بن قَین بَجلی» که امام، خود برایش دعوتنامه می فرستد!
برای کسی که از همسایگی خیمه اش با خیمه امام برحذر بود و حتی درخواست پیک امام را نیز با اکراه و تنها به درخواست همسرش می پذیرد.
مگر نبود «حر بن یزید ریاحی» که ره را بر امام خوبی ها می بندد و حتی اجازه بازگشت به امام نمی دهد. کسی که سال ها در دربار حاکمان ظلم و جور خدمت کرده و از سفره آنان خورده است!
اما زمانیکه خراب آباد وجودش با شمس وجود امام عشق تلاقی می کند، دلش به روشنای هدایتی وجود امام جان می گیرد ...
اما نه!
هستند مردمانی که آنقدر خانه دلشان ویران شده است که ...
چگونه می توان باور کرد که سپاهیان حُر پشت سر امام نماز بخوانند و ساعاتی بعد با ایشان بجنگند!!!
این تناقض چگونه قابل جمع است؟! اگر او را امام خویش در اقتدا پذیرفته اند پس این تیغ کشیدن بر روی امام چیست؟!
اگر او را خارجی می دانستند پس این نماز خواندن با امام و اقتدای آنها به یک خارجی چه معنایی دارد؟!
چگونه می توان دنائت شامیان و کوفیان را با واژه انسانیت جمع کرد درحالیکه بر روی فرزند نواده پیامبر خویش شمشیر می کشند،
بر سر پیک امام عشق که تا چندی پیش دست در دست وی با امام بیعت می کردند، آتش می ریزند،
طفلی شش ماهه را از خون خویش سیراب می نمایند،
دستان کودکی خردسال را تنها به جرم دفاع از عموی خویش می بُرند و در خونش می غلتانند،
گوشوار از گوش کدوکی سه ساله می کشند،
اسرایی را که از اهل بیت پیامبرشان می باشند در کنار خرابه ای بی طعام و سرپناه و سایبان رها می سازند و به خاطر بلایی که بر سرشان آورده اند، آنان را به سخره می گیرند،
و هر آنچه می کنند که هیچیک را نشانی از انسانیت نیست!
گویا جاهلیتی که سال ها در دل مخفی می داشتند در این زمانه ظلم و جور اجازه ظهور یافته است ...
این تناقض ها چگونه با انسانیت قابل جمع است؟!
نه!
نمی توان باور کرد که انسانیت در آنها زنده باشد و اینچنین کنند که ...
چه بر سر این نامردمان مردم نما آمده که هنوز به نیم قرنی از وفات پیامبرشان نرسیده، نه تنها ا ایمان دور می افتند و آن را چون پوستینی وارونه آن هم به تاویل خود می پوشند، بلکه انسانیت نیز برای آنها واژه ای غریب و نامانوس می نمایاند ...
دزدان ما را به زنگوله ای سرگرم کرده اند و کاش پیش از آنکه خانه مان غارت شود، از غفلت به در آییم.(2)
-----------------------
(1) و (2) : به قلم سید شهیدان اهل قلم
پ.ن : امروز دیر رسید اما رسید ... شکر خدا ...
پ.ن : سلام بر بدن های برهنه افتاده در بیابان های سوزان ...
بهای دیدار ...
ارسال شده توسط خادم الشهدا در 89/9/30:: 10:19 عصرحرم عشق کربلاست و چگونه در بند خاک بماند آنکه پرواز آموخته است و راه کربلا می شناسد، و چگونه از جان نگذرد آنکه می داند جان، بهای دیدار است.(1)
کربلا تجلی عشق بازی خالق و مخلوق است،
و تحقق آن عهد ازلی که حضرت حق از فرزند آدم گرفته ...
تو ای فرزند آدم!
اگر عاشقی و رسم عاشقی می دانی،
گریزی از پرواز نیست؛
که امام عشق راه را برای ما و آیندگان ما روشن ساخته و تکلیف ما را روشن کرده است ...
سر مبارک امام عشق بر بالای نی، رمزی است بین خدا و عشاق، که این است بهای دیدار(2)
ای فرزند آدم!
اگر رسم عاشقی را نیک بدانی، پرواز نیز خواهی آموخت؛
اگر راه کربلا بشناسی، شوق پرواز نیز خواهی یافت؛
همانگونه که حر بن یزید ریاحی ...
« و چگونه در بند خاک بماند آنکه پرواز آموخته است و راه کربلا می شناسد ...»
و بدان که راه کربلا جز با معرفت امام زمانت شناخته نمی شود؛
و جز از راه ولایت نمی گذرد ...
تو را نیز اگر شوق پرواز است و تمنای وصال یار،
بشتاب که این ولی خدا نیز تنها نماند،
تا ندای «هل من ناصر ینصرونی» سر ندهد ...
راه در پیش است و زمان اندک،
بشتاب ...
------------
(1) و (2) : به قلم سید شهیدان اهل قلم
کشاکش بلا ...
ارسال شده توسط خادم الشهدا در 89/9/30:: 10:18 عصردیندار آنست که در کشاکش بلا دیندار بماند و گرنه در هنگام راحت و فراغت و صلح، چه بسیارند اهل دین ...
سید شهیدان اهل قلم
اری!
ایمان کوفیان نیز اینگونه به سنگ محک زده شد!
مردمی که سال ها تحت سیطره حکومت ظلم و جور بنی امیه به سر برده بودند و اکنون که از ستم معاویه رهایی یافته اند دست یاری به سوی امام دراز نمودند!
و گر نه آن زمان که حسن (علیه السلام) به یاریشان نیاز داشت کجا بودند این نامردمان؟!
نامردمانی که برای آسایش خویش و از بیم جان، حتی حاضر بودند امام خود را دست بسته به قصر معاویه ببرند!
نه!
حزب الله اهل اطاعت و ولایت است و قدر نعمت می شناسد، فداکار است و از مرگ نمی هراسد، و گوش به فرمان «اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم» سپرده است.(1)
آه که این خوی راحت طلبی چه عمیق در جان کوفیان ریشه دوانده ...
چگونه می توان باور کرد از آن هیجده هزار نفری که در کوفه با حضرت مسلم (ع) بیعت کردند، هنگام غروب حتی به تعداد انگشتان دست نیز باقی نمانده بود!
و اگر ترس از بر هم ریختن راحت و فراغتشان نبود پس چه چیز آنان را اینگونه از اطراف پیک امام عشق و حجت حق پراکنده ساخت؟!
آیا تنها بیم از سپاه واهی شام بود؟
یا ترس از ناموس؟
مگر نه اینکه خورشید نیز بارقه های نور خود را به پهن دشت کارزار آورده بود؟
اشک مسلم در کوچه های کوفه نه از غربت خود، و نه از بی یاوری مولا و مقتدایش،
که از بلایی بود که بر سر دین امت محمد (صلی الله علیه و اله و سلم) آمده بود،
بلایی که به روزی نکشیده فرزند و نواده رسول الله را بی یار و یاور،
از ترس جان و ناموس رها می سازند،
حسین را،
که حقیقت هستی است و تجلی نور حق بر زمین ...
واویلتا بر چنین ایمانی که حتی به ریسمانی نیز بند نیست و با شایعه ای از هم می گسلد،
و چشمه نور را رها می سازد و به چاه ظلمت تاریخ در می افتد ...
آری!
ماندن در صف اصحاب عاشورایی امام عشق تنها با یقین مطلق ممکن است.(2)
-----------
(1)و(2) : از نوشته های سید شهیدان اهل قلم
تجلی عشق ...
ارسال شده توسط خادم الشهدا در 89/9/30:: 10:18 عصرهر که میخواهد ما را بشناسد داستان کربلا را بخواند، گرچه خواندن داستان را چه سود اگر دل کربلائی نباشد ...
سید شهیدان اهل قلم
می خواهم راز بگویم،
می خواهم فاش بگویم،
از آنچه که حزب الله را مجذوب خود کرد؛
از آنچه که هفتاد و دو تن را برای همیشه تاریخ جاودانه کرد!
آری!
اگر میخواهی حزب الله را بشناسی داستان کربلا را بخوان ...
سراسر کربلا را که بنگری جز تجلی عشق خالق و مخلوق نیست ...
عشقی که برای عاشق جان می دهد،
عشقی که در راهش سرها بر نیزه بالا می رود،
عشق به ولایت ...
عشق حزب الله به ولی و عشق امام عشق به معشوق!
«إنما ولیکم الله و رسوله و اولی الأمر منکم ...»
و تو ای دل!
اگر میخواهی از حزب الله باشی باید کربلائی شوی ...
تو چه می کنی؟!
ارسال شده توسط خادم الشهدا در 89/9/30:: 10:17 عصراین روزها بسان شب عاشورای سید الشهداست ...
حضرت صاحب الامر (روحی فداه) پرده های خیمه اش را چون جدش حسین علیه السلام کنار زده است ...
و بانگ برآورده : هر که می خواهد برود ...
هر روز هزاران نفر از قافله یاران حضرتش جدا می شوند ...
تو چه می کنی؟!
می مانی یا می روی؟!
آقایمان تنهاست!
بمان ...